در میان گلها عطر یادت را می بویم …
آسمانی تر از آنی که به نوشتن درآیی
#شهیدابراهیم هادی
فک میکردم فراموشت کردم داداش ابراهیمم امشب دلم لرزید :(
+دلتنگم برای روزایی که آدم دیگه ای بودم..
*از این به بعد ان شإالله فعال میشم و وبمو مثل قبل میکنم
البته قدیمیا اکثرا رفتن امیدوارم با بیانی های جدید زود آشنا بشم :)
🌼🍂🌼
🍂🌼
#گناه که میخواهم بکنم
نگاهی به آسمان می اندازم...
که نکند در خلوتم یادم برود
تنها نیستم و #خدا نظارهگر است..
یاد نگاه های ابراهیم هادی که میافتم
دور گناه را برای همیشه خط میکشم!
#میگن_که_وقتی_یکیو_دوس_داری
#شبیه_اون_میشی_شبیه_حرفاش
#شبیه_حرفای_قشنگت_شدم
#آقا_ابراهیم_خودت_مراقبم_باش
🌸مانند شهدا باشیم🥀
#شهیدانه
بسم رب الشهدا
سال سوم دبیرستان بودم اعلام کردند که میخوان تقریبا(دقیق یادم نیست )فک کنم هجده تا شهید گمنام بیارن تو استان شهر به شهر میبردن تا همه از این این حال معنوی فیض ببرن :)
خب منم تازه به راه اومده بودم(تازه مذهبی شده بودم)اولین تجربم بودم که حالا شهیدی رو میدیدم
شهدا رو صبح میاوردن که ماهم مدرسه بودیم مدیرم لطف کردن همه مدرسه رو بردن دیدار شهدا
لحظه ای که شهدا رو میاوردن حسی داشتم که هیچوقت تجربه نکرده بودم انگار تیکه هایی از قلبم بود که وقت گذر شهدا تک به تک مثل پازل کامل میکردن قلب و روحمو منم واقعا مثل یکی که بعد سالها عزیزاشو دیده میباریدم
روی تابوت شهدا سربند ها رو قیچی کرده بودن و ریخته بودن و به عنوان تبرکی میدادن به مردم
این وسط مدیرمون گفتن که تمام برگردین ولی هنوز شهدا بودن منو سه تا دیگه از دوستام اجازه گرفتیم و موندیم تا شهدا رفتن بعدش ما برگردیم مدرسه
به دوستام گفتم بچه ها من یه سربند یازهرا(س)کامل میخوام دوستام گفتن برو بگو به پاسدار هایی که کنار تابوت شهدا هستن تا بهت بدن
رفتم پیششون و گفتم اگه میشه یه سربند یازهرا(س)کامل بهم بدین گفتن نه نمیشه باید بقیه شهر ها هم بریم کم میاد(منم با یه بغض سنگین در حالی که اشکم میریخت)گفتم باشه و برگشتم بعدش بچه ها ناراحتی منو دیدن به یکی از مسولین سپاه گفته بودن که برن ازشون بگیرن برام اوشون گفته بودن اگه شد چشم(تو مدرسه خیلی گریه کردم خیلی)
همون موقع مسول خادم الشهدا (خواهرا)اومد پیشمون دیگه گفتن برنامه تمومه ما هم برگشتیم
بعدش پاسداره مسول خادم الشهدای خواهرا رو صدا زده بودن و گفته بودن بدین به همونی که اومده بود برا سربند یازهرا(س)
بعد به همون اقا که یکی از مسولین بودن هم یه سربند یاحسین (ع)داده بودن
بعد چند روز وقتی رسید دستم حسی داشتم که با هیچ چیز عوضش نمیکنم
پ ن:ببخشید اگه بد نوشتم
پ ن2:سربنده یا حسین(ع)رو من گرفتم اونیکی رو دادم به یکی از دوستام که سربند یازهرا(س)رو خواست(تف تو ریا)
خالی تر از همیشه است .
دیگر ستارگانش برایم جلوه ای ندارد و سوسوی آنها دلم را سرشار از شور و شعف نمی کند.
آسمانی غم گرفته ٬ آسمانی پر از هیچ ...
اما نه ... شهابی ...
شهابی زیبا در حال عبور است .
اما نه .... عبور نمی کند انگار قصد عبور ندارد .
نور درخشانش دلم را روشن کرده .
گویی به من لبخند می زند .
این شهاب تویی ....
تویی که در آسمان زندگی ام درخشیدی و جاودانه ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی .
و من ...
به تو می اندیشم .
به تو ای بهتر از جانم ٬ به تو ای رفیق تنهایی ام ٬ به تو ای همدم شبهای تارم ...
به تو ...
به تو ای شهید
و تو را ....
تو را ای شهید با تمام وجود دوست می دارم .
این دل تنگم عقده ها دارد
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت
بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان
نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده
است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و
هر کس که در این خشکی دوران به لبش
جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو
حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوز هم که هنوز است چرا یوسف گم
گشته به کنعان نرسیده است؟ دل عشق
ترک خورد; گل زخم نمک خورد; زمین
مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به
انبوه فقط برد، زمین مرد، زمین
مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه
است; و در حسرت یک پلک نگاه
است; ولی حیف نصیبم فقط آه است
و همین آه خدایا برسد کاش به جایی;
برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار
دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی
گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب
تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم
و ماتم، زده آتش به دل، عالم آدم مگر
این روز و شب رنگ شفق یافته در
سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت
عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای
نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از
عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که
چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به
فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت
ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این پرچم
و این مجلس و این روضه و این بزم تویی،
آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در
چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال کبوتر شده، خاکستر پرپر
شده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس
معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به
اقلیم رهایی; به همان صحن و سرایی که
شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا
نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری
تا بشوم کرب و بلایی; به خدا در هوس
دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم
خواب ندارد قلمم گوشه ی دفتر، غزل
ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره مگر این
عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب
ندارد... تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز
هوایی، شده ام باز هوایی...
گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر
آن مرثیه را خلق شنیده ست شما دیده ای
آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی
روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد
کن که قلم در کف من هم چو عصا در ید
موسی بشود چون تپش موج مصیبات
بلند است، به گستردگی ساحل نیل
است، و این بحر طویل است و ببخشید
اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف
است که این روضه ی مکشوف لهوف
است; عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی
موج مزن آب فرات است، و ارباب همه
سینه زنان کشتی آرام نجات است; ولی
حیف که ارباب"قتیل العبرات" است;
ولی حیف که ارباب "اسیر الکربات"
است; ولی حیف هنوزم که هنوز است
حسین بن علی تشنه ی یار است و زنی
محو تماشاست ز بالای بلندی، الف
قامت او دال و همه هستی او در کف
گودال و سپس آه که "الشمر.." خدایا چه
بگویم که "شکستند سبو را و بریدند"...
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم
از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو
خودت کرب و بلایی; قسمت می دهم
آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز
بیایی، تو کجایی... تو کجایی...
سید حمیدرضا برقعی
منتظر نوشت:خیلی شعره رو دوست دارم
منتظر نوشت2:اللهم عجل لولیک الفرج